سامانه اطلاع رسانی اعتکاف
سامانه اطلاع رسانی اعتکاف

سامانه اطلاع رسانی اعتکاف

داستان شیرین و جذاب #عمل_ام_داوود

داستان شیرین و جذاب #عمل_ام_داوود

همراهان گرامی! علی رغم طولانی بودن این داستان مطالعه آنرا از دست ندهید:

بعد از شهادت آقا سیدالشهداء (علیه السلام)، طبیعتاً حکومت بنی امیه رو به سستی رفت؛ تا اینکه در مدینه دو برادر از جریان بنی العباس به نام سفاح و منصور دوانیقی، زمزمه‌ی یک حکومت دینیِ اهل بیتی را سر دادند و شروع به تعهد گرفتن از مردم کردند.

سفاح اولین خلیفه بعد از بنی امیه بود که به عنوان «الراضی مِن اهل البیت» سرکار آمد. به مردم گفت انقلاب می‌کنیم، هر کدام از اهل بیت را خواستید حاکم کنید و مردم هم پذیرفتند.

به مجردی که سفاح به حکومت رسید، زیر حرف خود زد و شروع به ظلم و جنایت کرد. مخصوصاً سادات و اهل بیت را بسیار آزار داد، چون که این‌ها را رقیب خود و حکومت می‌دید.

اهل بیت، فرزندان ائمه ‌(علیهم السلام) بودند. حالا غیر از امام باقر و امام صادق(علیهما السلام)، گاهی امامزادگان بدون واسطه بودند. حتی از بنی الحسن افرادی بودند که چهره‌ی آن‌ها شبیه به پیغمبر خدا بود. اهل بیت، افراد خیلی بزرگوار و متولی موقوفات و صدقات امیرالمؤمنین بودند.

تا اینکه بعد از چند سال، جریان حکومت سفاح تمام شد و برادر او منصور دوانیقی حاکم شد. منصور هم شروع به اذیت سادات کرد.

آن وقت نوادگان امام مجتبی (علیه السلام) افرادی بزرگ، پیرمرد، عالم، اهل حدیث و شاگردان ائمه بودند. مأمورین حکومتی، سادات بنی الحسن و بنی الحسین را می‌گرفتند و از مدینه به زندانی در پشت کوفه به نام زندان هاشمیه می‌بردند. زندانی سخت در زیرزمین که پنجاه تا شصت تا پله می‌خورد و به صورت سرداب بود. همه‌ی این‌ها را در این سرداب‌ها می‌انداختند.

در تاریخ نوشته‌اند که این زندان‌ها حتی دستشویی نداشت. وقتی یک نفر از این سادات فوت می‌کرد، جنازه‌ی او را نمی‌بردند، [بلکه] جنازه همان جا باید می‌ماند. در این زندان‌ها شب و روز مشخص نبود. سادات و بزرگان قرائت قرآن را تقسیم کرده بودند؛ یکی می‌گفت از صبح تا ظهر فلان مقدار از قرآن را من می‌خوانم و از اول ظهر فلانی اینقدر قرآن می‌خواند تا مغرب بشود.

یک طرف قضیه حسن مُثَنّی بود، چرا به او حسن مثنی می‌گویند؟ چون که اسم او حسن است و فرزند امام حسن مجتبی هم هست لذا به او حسن مثنی می‌گویند. خود همین حسن مثنی هم یک پسر دارد که باز اسم او هم حسن است و به او حسن مثلث می‌گویند. این حسن مثنی در جریان کربلا هم بود. او یک پسری به نام داوود دارد ـ منظور من این‌جا است ـ که در آن زمان دیگر پیرمرد شده بود، ولی منصور دوانیقی مهلت نداد، نیرو فرستاد و داوود را از مدینه گرفتند و به زندان هاشمیه آوردند. داوود مدتی در زندان هاشمیه گرفتار بود.

ادامه دارد...

این داوود که نوه‌ی امام مجتبی (علیه السلام) و فرزند حسن مثنی است، مادری پیرزن داشت که بعد از دستگیری داوود، خیلی افسرده و اذیت شد.

درباره‌ی حالات ایشان مشهور است که هر کسی، هر سیدی، هر زاهدی، هر عابدی و هر فرد مسجدی را می‌دید، به او می‌گفت که دعا کن که پسر من داوود را به زندان هاشمیه بردند.

گاهی به این پیرزن خبر می‌رسید که پسر تو را کشتند، پسر تو را در ستون دفن کردند. هرچند وقت یکبار، افسردگی او بیشتر می‌شد و گریه و زاری می‌کرد. تا مدتی  این قضیه طول کشید.

قبل از ماه رجب بود، یک وقتی شنید که امام صادق (علیه السلام) بیمار شدند و مثلا سرماخوردگی دارند. این‌ها با امام صادق (علیه السلام) نسبت داشتند، بنی الحسن با بنی الحسین پسرعمو بودند. قوم و خویش‌های خیلی نزدیکی بودند و خانه‌های این‌ها به هم نزدیک بود.

ام داوود به عیادت امام صادق (علیه السلام) رفت. گفت: آقا شنیدم مریض هستید به عیادت شما آمدم. حضرت از او تشکر کردند و بعد پرسیدند: راستی ام داوود، از داوود چه خبر؟ گفت: آقا، داوود که در زندان هاشمیه‌ی کوفه است، وضعیت زندان آن‌جا را هم که می‌دانید. من خیلی دعا کردم که خداوند این پسر مرا آزاد کند، ولی می‌گویند هر کسی به زندان هاشمیه رفته است دیگر زنده بیرون نمی‌آید.

بعد که بلند شد برود به امام صادق عرض کرد که آقا من یک حقی را می‌خواهم به شما تذکر بدهم؛ «فإنه أخوک مِن الرضاعه » یعنی این داوود برادر رضاعی شما است چونکه شما از من شیر خورده‌اید. این داوود که بچه بود، شما هم در سنین طفولیت بودید. من هم به او و هم به شما شیر دادم. این داوود برادر شیری و رضاعی شما است. اگر می‌خواهید برای او کاری بکنید، الآن فصل آن است. استخوان‌های من هم سست شده است، دیگر توان داغ ندارم.

این‌جا بود که یکی از اسرار اهل بیت نمایان شد و آن این است که امام صادق (علیه السلام) فرمودند: ام داوود بایست. رفتند قلم و کاغذ آوردند و فرمودند: ام داوود بگذار ماه رجب بشود. وقتی که ماه رجب شد صبر کن تا سیزدهم، چهاردهم، پانزدهم ماه یعنی ایام البیض بشود. ایام البیض که شد، سه روزِ سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم ماه را روزه بگیر و آن ایام نماز خود را با توجه و آرامش بخوان. روز پانزدهم که شد از ظهر، نماز و نافله‌ی ظهر و عصر را بخوان و بعد هم این دعاها و این قرآن و ... که مرحوم آشیخ عباس قمی در مفاتیح آورده است. کتب مختلفی مثل مصباح شیخ طوسی و کفعمی و ... در اعمال ماه رجب این عمل را نقل کردند.

حضرت فرمودند: ام داوود نگران نباش؛ این دعایی را که به تو گفتم از اسرار ما اهل بیت است، دیگر پشت درِ بسته نمی‌مانی. ام داوود می‌گوید صبر کردم تا ایام البیض ماه رجب شد. روز سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم را روزه گرفتم و از ظهر روز پانزدهم تا عصر مشغول اعمال شدم. 

بعد از روز پانزدهم، از وقتی که اعمال تمام شد تا آمدن داوود، فقط اینقدر فاصله شد که یک اسب‌سوار به سرعت خود را از کوفه به مدینه برساند. ام داوود گفت: شنیدم در می‌زنند. رفتم دیدم پسرم داوود است و خوشحال شدم.

هنوز داوود ننشسته بود که گفتم: می‌گویند هر کسی به زندان هاشمیه رفت دیگر بیرون نمی‌آید، چه شد پسر آزاد شدی؟ گفت: مادر! خود من هم نمی‌دانم ، ولی روز پانزدهم ـ مصادف با زمانی که مادر او در مدینه مشغول اعمال و عبادات بوده است ـ نماینده‌ی مخصوص منصور آمد و گفت که داوود بن حسن آزاد است. از زندان که بیرون آمدم، ده هزار درهم به من هدیه دادند و با یکی از بهترین اسب‌های خلیفه من را راهی مدینه کردند.

مادر او گفت که پسر من نمی‌خواهد داخل بیایی، بیا برویم از امام صادق (علیه السلام) تشکر کنیم. به خانه‌ی امام صادق (علیه السلام) آمدند. ام داوود عرض کرد که آقا به برکت آن دعایی که به من تعلیم کردید، داوود آزاد شده و امروز رسیده است. من او را آوردم که از شما تشکر کند. خدمت امام صادق (علیه السلام) نشستند.

امام صادق فرمودند که داوود فهمیدی چطور شد که منصور تو را آزاد کرد؟ گفت: نه آقا. حضرت فرمودند: این عبادتی ـ عمل ام داوود ـ که مادر تو انجام داد، باعث شد که منصور در آن ساعت، یعنی بعد از اعمال به خواب برود. در عالم خواب آقا امیرالمؤمنین را دید که آمده‌اند و می‌خواهند همه‌ی زندگی منصور را آتش بزنند.

آقا امیرالمؤمنین فرموده بودند که منصور داوود را آزاد کن وإلّا زندگی تو را آتش می‌زنم. منصور بین خواب و بیداری این آتش را حس کرد، با حالت ترس بلند شد و بلافاصله دستور آزادی داوود را داد.

آقا امام صادق (علیه السلام) به همین ام داوود هم فرمودند که سعی کن در طی این عمل و عبادت، یک شکستگی برای تو حاصل شود؛ این شکستگی بار تو را می‌بندد و این سیم را به مرکز و به مبدأ وصل می‌کند. [این عمل] در کمال آرامش باید اجرا بشود.

(رک: فضائل الأشهر الثلاثة، ص:۳۳)

حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری:

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.